کجای این بارانی بانو ؟ من که زیر باران رویایت را بغل کرده ام که خیس نشوی خدا به جای تمام نداشته هایم تورا داده به من ومن میانه ی این پیری زودرس میانه ی این همه غم ناروا یادت ارامم میکند دارم شبیه تو می شوم انگار صبوریم کم شده اما قوی تر شده ام دشمنانم بزرگ تر شده اند وخودم به ندیدن انها عادت کرده ام بانو می بینی با همه ی اتفاقات می خندم امیدوارم به نگاه تو مگر می شود دست مرا رها کنی ؟ حتی رویایت هم برای نجات من کافی است لبخند بزن که اشهدوان نام تو آرامش است و اشهدان بی تو حرام حالاروزهای اینده خوب باشد یابد فرقی نمی کند من اختیار خودم را تسلیم عشق کرده ام